tanhaii
می دونستم که بـدونی عاشقــــتم نمــــی مونی اين يه رسم توی دنــيا اينو خودت خوب می دونی رفتی منو جام گذاشتی بی کس و تنهام گذاشتـي من مي ترسم که بميرم ديـــگه دستــــات و نـگيرم ای مسافـــــــــر دو روزه نـــــرو! تا دلــــم نســـوزه باز بشو مهمون این دل از حـالا تا هــر چـــی روزه ای غریب و تازه آشنــــا تــــو گرفتـــی دل و از مـــا اینکه رسم عاشقی نیست تشنـــه بـا تــو؟ لب دریـــا؟ با تو بودن یه معماست یــه دروغــه مثــل رویـاست یه ستارست تو شب تار یا یه موج درعمق دریاست قصه اینجوری شروع شد.... که توی بی قراری من،تو رسیدی،منو دیدی،مثل خورشید تو تابیدی به تن مرده عشقم،تو دمیدی،منو دیدی قصه اینجوری شروع شد.... اون سوار خسته راهی که کشیدی،تا در کوچه احساس و پریدی ، منو دیدی،منو دیدی. قصه اینجوری شروع شد.... قصه عشق منو تو،قصه ی پاییز و برگه،قصه ی کوج و تگرگه،قصه ی جنگل و رازه،قصه ی درد و نیازه،قصه ی درد و نیازه قصه اینجوری شروع شد...... حالا من موندمو احساس،که یک دنیاست ،آخر عشق من و تو یک معماست،غصه ما رو نخور،صبح غزل خون دیگه پیداست،دیگه پیداست.
Power By:
LoxBlog.Com |